آقای مهندس اتابک وزیر صمت بعد از استقرار در وزارتخانه، از بنده تقاضای همکاری کردند. همین جا عرض کنم که علت این دعوت به همکاری هم ناشی از هیچ لابی و فشار و سفارش و خواهشی نبود. حتی با ایشان آشنایی قبلی هم نداشتم. هر چند همچین پستی هم نگرفتهام اما در هر صورت، پیشنهادهای در خصوص مسائل صنعت کشور خدمتشان ارسال کرده بودم و ایشان هم به دقت خوانده بودند و خواستند که برای پیشبرد این مباحث کمک کنم.
شاید از معدود مواردی باشد که یک مقام ارشد دولتی و ایضا حکومتی یک پیشنهاد ۱۰ صفحهای از یک فرد ناشناس را تا اخر خوانده و خواسته که نویسنده را ببیند! البته ناشناش ناشناس هم نبودم و یکبار به اتفاق تعدادی از فعالان ستاد انتخابات دکتر پزشکیان با ایشان جلسهای داشتیم و آنجا چند دقیقهای هم صحبت کردم.
قرار اول ما هم همکاریهای مشورتی بود. بنده حقیقتا از پذیرش مسئولیت اجرایی امتناع داشتم. بعد از سالها دوندگی عضو هیات علمی یک موسسه پژوهشی شده بودم و بنا داشتم همان کار را ادامه دهم که با علائق من هم سازگارتر بود. دو سه جلسهای که با هم گفتوگو کردیم، تقاضا داشتند که در حوزههای اجرایی بهویژه حوزههای ارتباطی و رسانهای هم درگیر شوم. عرض کردم که بنده را عفو بفرمایید! گفتم این کارها دیگه از ما گذشته است!
آقای اتابک اما صادقانه در خصوص وضعیت خودش و دلیل همکاری با دولت آقای پزشکیان، توصیحاتی داد که من دیگه شرم کردم مقاومت کنم. شاید کسی کمتر بداند که او از جنس رزمندگان دوران جنگ و دلبستگان واقعی به این نظام و مملکت است. مضمون حرفها این بود که اگر الان نتوانیم برای کشور کاری بکنیم، شاید دیر شود و دیگر هیچ وقت نشود کاری کرد. چون شکست پزشکیان، شکست ایران است. و به این ترتیب، آگاهانه وارد جاده ناهمواری شدم که قبلا این مسیر پر دردسر را طی کرده بودم!
باری، از اوضاع صنعت کشور، کمابیش همه ما اطلاعات جسته و گریختهای داریم اما شاید عمق مشکلات برای خیلیها پوشیده باشد. مشکلاتی از قبل بوده است و مصائب مضاعفی در سالهای اخیر اضافه شده!
میدانید که وزارت صمت بزرگترین وزارتخانه کشور است که در معرض مطالبات مستقیم مردم قرار دارد. مردم هم با صد امید به آقای پزشکیان رای دادند و از دولت جدید انتظاراتی دارند که تحقق آن با امکانات محدود موجود، به هیچ وجه کار سادهای نیست. از طرفی، کارخانهها و واحدهای تولیدی که باید پاسخگوی این نیازها باشند نیز با چالش بیبرقی و بیگازی و دهها مشکل ریز و درشت دیگر در گیرند و خلاصه اوضاعی است...! شما فکر کنید که نصف شب شما را از خواب بیدار کنند که فردا برق شهرکهای صنعتی قطع خواهد شد! چه حالی خواهید داشت و اصلا چه کاری میتوانید بکنید؟!
به گمان من، تنها سرمایه موجود کشور، صداقت رئیس دولت و امید مردم و بکارگیری مدیران سالم و توانمند و البته تمایل همکاری و هماهنگی در همه بخشهای حاکمیت است که خدا را شکر نشانههایی از آن دیده میشود.
من، بنا داشتم در طول دوران همکاری در داخل وزارت صمت، هر روز چیزی بنویسم و آرشیو کنم و در آینده اگر فرصتی دست داد منتشر کنم. روز نوشتهها و خاطرات روزانه، معمولا مختص مقامات بالاست. حالا من سعی میکنم از پایین به بالا نگاه کنم و بر اساس مشاهدات خودم با زبانی غیر رسمی و غیر اداری، برخی مسائل و تنگناهای سیاستگذاری و تصمیمگیری در حوزه صنعت، معدن و تجارت را ثبت کنم.
بعدا تصمیمم عوض شد و با خودم گفتم این چه کاری است که منتظر آینده نامعلوم بمانم؟ وانگهی، اگر این نوشتهها بتواند به درک بهتر شرایط و تعدیل انتظارات و کاهش فشارها بینجامد، چه بهتر که دست کم بخشی از آن، همین حالا منتشر شود.
این نوشتهها را ادامه خواهم داد و مشخص است که دلنوشته شخصی است و ارتباطاتی به مسئولیت حقوقی و اداری من ندارم. آنچه هم مینویسم، سعی میکنم که نزدیکترین روایت به حقیقت باشد. تا چه شود.
مطالب مرتبط