سنت های قدیمی، رفتار و کردار خاص، ازدواج بین خود، مذهبی بودن و ارتباط تنگاتنگ با روحانیت و دینداری به روش سنتی از مشخصات آنها بود.
بازاریان یکدیگر را به شدت حمایت می کردند. اگر کسی به حال ورشکستگی می افتاد، همه کمر همت به نجات او می بستند. این وضع در سایر گروه های جامعه ایرانی مثلاکارکنان دولت، صنعتگران، متجددان و فرنگ رفته ها که در حقیقت مملکت را اداره می کردند، دیده نمی شد.
بازاریان همه در یک ناحیه کوچک به نام بازار کار می کردند. هر شهر بازار خود را داشت. بازار تهران مرکز اصلی اقتصاد ایران بود. همه کالاها به تهران می آمد و در محل های بزرگی به نام «سرا» در داخل بازار انبار می شد.
تجار از شهرستان ها به تهران می آمدند و کالای موردنیاز ناحیه خود را می خریدند و به شهرستان می بردند و در آنجا بین کاسبکاران که در محله های مختلف دکان داشتند، پخش می کردند و می فروختند.
از عجایب بازرگانی در ایران این بود که تمام کالاهای تولیدی در داخل کشور هم به تهران فرستاده می شد و از تهران دوباره به شهرستان ها برای پخش و فروخته فرستاده می شد.
نیازمند خود این وضع را هنگامی از نزدیک مشاهده کرد که مدیریت عامل شرکت نساجی ایران را برعهده گرفته بود. پارچه بافته شده در کارخانه های بهشهر و... از مازندران به تهران فرستاده می شد و تجار مازندرانی به تهران می رفتند و پارچه های بافته شده در مازندران را می خریدند و به شهر های مازندران می آوردند و می فروختند.
بعدها هنگامی که مدیرعامل سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران شد، نوسازی کارخانه های قند چناران و آبکوه هم به او واگذار شد. در آنجا مجددا مشاهده کرد که قند تولیدی را از خراسان به تهران می فرستند و تجار خراسانی به تهران می رفتند و قند را می خریدند و به خراسان می بردند.
در هر دو مورد می گفتند طبق رویه متداول، پارچه تولیدشده در مازندران و قند تولیدشده در خراسان باید به تهران فرستاده شود و احتیاجات مردم مازندران و خراسان باید از تهران بیاید. او در هر دو مورد مخالفت و با این روش مبارزه کرد.
تنها راه مبارزه او بازکردن فروشگاه های متعدد و فروش مستقیم به مردم بود و چون قیمت فروش کالامستقیما به وسیله کارخانه کمتر از بازار بود، به تدریج فروش مستقیم متداول شد. در تهران هر تاجری در بازار یک حجره داشت.
حجره یعنی یک یا چند اتاق کوچک بود که تاجر و شاگردانش آنجا می نشستند و کار می کردند تا دلال ها که رابط بین تجار بازار تهران و همچنین واسطه فروش کالابه شهرستان ها بودند، بیایند و معاملات بین خریداران و تاجران را جور کنند.
خرید مدت دار بسیار متداول بود.
کمتر کسی هنگام خرید از تاجر بازار همه قیمت کالای خریداری شده خود را پرداخت می کرد. عملاخرید به وسیله دادن سفته مدت دار انجام می شد. خریداران معمولادر داشتن اعتبار خرید با سفته محدودیتی داشتند و سفته دادن بیش از اعتبار برایشان میسر نبود.
ولی تجار معتبری وجود داشتند که سفته دیگران را «ظهرنویسی» می کردند. یعنی: «اگر امضا کننده سفته نتوانست سر موعد سفته خود را پرداخت کند، من پرداخت می کنم».
تمام معاملات تجار بازار اعم از سفارش کالابه خارج از کشور یا ترخیص کالاو فروش در داخل کشور، در حجره ای یک یا دو و حداکثر سه اطاقه یک تاجر انجام می گرفت. دیگر از محل کار بزرگ، منشی، دربان، تعداد زیاد کارمند و پرونده خبری نبود. از وقتی پرداخت مالیات در ایران اجباری شد، تجار ناچار شدند دفتری هم برای ثبت خریدوفروش خود درست کنند و یک حسابدار هم برای نوشتن آن استخدام کنند.
همه تجار دو دفتر داشتند؛ یکی برای ارائه به مامور دولت و پرداخت مالیات و دیگری برای اطلاع خود تاجر بود.وقتی که عالیخانی برنامه توسعه صنایع داخلی و جانشینی تولید داخل به جای واردات را طراحی کرد، او بود که سمت معاون صنایع و معادن را داشت.
خوشبختانه او درعین حال سازمان مدیریت صنعتی را تاسیس کرده بود و خود مدیریت عامل آن را یدک می کشید. گرچه تمام معاونان و در راس همه، خود عالیخانی، در اجرای برنامه توسعه صنایع کوشش می کرد؛ ولی او خود را در مبارزه با سنت های قدیمی بازار بیشتر مسئول می دید.
نیازمند در سمت مدیرعامل سازمان مدیریت صنعتی، خود را آماده کرد تا قدم به قدم، روش های سنتی بازار را به روش های جدید مدیریت تبدیل کند.
او کار را از تبدیل حسابداری سنتی (حسابداری بدهکار – بستانکار که مسیو نوز، مشاور بلژیکی گمرکات، در زمان مظفرالدین شاه در ایران متداول کرده بود) به حسابداری صنعتی (حسابداری قیمت تمام شده Cost Accounting) ) آغاز کرد.
نیازمند اولین کسی بود که حسابداری صنعتی خوانده بود و کلاس حسابداری صنعتی در سازمان مدیریت صنعتی را تشکیل داد و اولین مدرس این رشته بود.
در دوران ریاست ایرانی هیات آمریکایی جرج فرای، او یک کارشناس آمریکایی در رشته حسابداری صنعتی داشت که چند حسابدار صنعتی تربیت کرد و یکی از بهترین های آنها (به نام محمد ابوذری) نزد او در سازمان مدیریت صنعتی کار می کرد.
نیازمند او را مامور تغییر روش حسابداری بازاری هایی کرد که وارد صنعت ساخت شده بودند.
اولین تاجر بازاری که یک کارخانه نساجی بزرگ وارد کرد و به کار تولید در داخل کشور پرداخت، آقای کورس بود. او محمد ابوذری، کارشناس حسابداری نیازمند را پذیرفت تا دفتر حساب مخصوصی برای تعیین قیمت تمام شده محصولات خود درست کند و کارمندان خودش را هم آموزش دهد.
نیازمند به تمام کارمندان به کرات و به شدت سفارش کرده بود اطلاعاتی که از یک شرکت به دست می آورند، به کسی دیگر منتقل نکنند و کارمندان هم همین گونه رفتار می کردند. صنعت نساجی از بین سایر صنایع برای سرمایه گذاری بازاریان آسان تر بود.
مواد اولیه آن در ایران تهیه می شد و سرمایه گذار در صنعت نساجی با کمترین ارز، بیشترین تعداد کارگر را به کار می گرفت (۱۰ هزار دلار سرمایه برای به کارگیری هر کارگر).
به همین دلیل، اولین گروهی که برای گرفتن پروانه تاسیس کارخانه، به وزارت اقتصاد مراجعه و پروانه ساخت گرفتند، علاقه مندان به تاسیس کارخانه نساجی بودند.
یکی از افرادی که در روزهای اول تولید، متوجه شده بود کالای تولیدی او گران تر از قیمت بازار، تمام می شود؛ نزد عالیخانی می رود و شکایت می کند. عالیخانی می گوید او حتما باید مشکل خود را پیدا و حل کند؛ چون کارخانه های مشابه او، مثلاکارخانه نساجی کورس، هم اکنون با سود کار می کنند.
آن تاجر خواهش می کند که عالیخانی قیمت تمام شده یک متر چیت در کارخانه کورس را به او بگوید.
عالیخانی به سازمان مدیریت صنعتی تلفن می کند و نیازمند نبوده است. ابوذری را پیدا می کند و از او می پرسد قیمت تمام شده بافت یک متر چیت در کارخانه کورس، چقدر است؟
ابوذری می گوید من حق ندارم قیمت تمام شده یک کارخانه را به دیگری بدهم. عالیخانی می گوید تو مرا می شناسی؟ می گوید بله شما دکتر عالیخانی، وزیر اقتصاد، هستید؛ ولی من نمی توانم اطلاعات محرمانه یک کارخانه را به شما بدهم؛ چون محرمانه است.
عالیخانی بسیار تعجب می کند و درعین حال متوجه می شود یکی از دلایل موفقیت سازمان مدیریت صنعتی در کارهایش، رازنگهداری است و ابوذری را تشویق می کند.
به تدریج تجاری که حاضر شدند سرمایه های خود را ظاهر کنند و در راه ساخت و توسعه صنایع کشور به کار بیندازند، ناچار شدند محل کار خودشان را از بازار به خیابان های شهر منتقل کنند.
آنها ابتدا در خیابان های اطراف بازار محلی تهیه کردند و از حجره نشینی در بازار بیرون آمدند.
عده ای ساختمان های زیبا و مجهز در بالای شهر ساختند و محل کار خود را تبدیل به شرکت کردند.
منشی و حتی منشی زن استخدام کردند. میز و صندلی اداری خریدند. برای خود اداره تولید، اداره فروش و اداره خرید تاسیس و راه و روش صنعت داری را متداول کردند.
از وقایع بسیار خوب و جالبی هم که اتفاق افتاد، این بود که تجار پسران دیپلمه خود را به اروپا و مخصوصا آمریکا اعزام کردند تا علوم مربوط به اقتصاد و صنعت را فرا گیرند و در مراجعت به پدر کمک کنند و در نهایت جانشین او شوند.
نمونه بارز آن سادات تهرانی معاون وزارت اقتصاد بود. اولین گروهی از سرمایه گذاران در صنعت که در اثر حمایت وزارت اقتصاد میلیونر شدند، اصغرآقا قندچی و برادران خیامی بودند که از حمایت وزارت اقتصاد بهره می بردند.
صدها سرمایه گذار دیگر هم وارد کار صنعت شدند. وزارت اقتصاد به شدت از همه آنها حمایت و آنها را در مقابل خطرات سرمایه حفظ کرد.
یکی دیگر از راه های حمایت و حفاظت از صنایع نوپا این بود که وزارت اقتصاد، هزینه گمرکی واردات اجناسی را که معادل آن در ایران ساخته می شد، بالامی برد تا سازندگان داخلی از خطر رقابت خارجی محفوظ باشند.
مطالب مرتبط