علیرضا بهداد: محمدمهدی بهکیش، یکی از اقتصادانان برجسته کشور است که در دولت اول هاشمی رفسنجانی به وزارت معادن و فلزات رفت و اولین مدیر شرکت تازه تاسیس آلومینیوم المهدی شد و علاوه بر آن به حسین محلوجی، وزیر وقت معادن و فلزات، مشاوره های اقتصادی می داد. بهکیش در این گفت و گو شرح می دهد به چه سبب مدیر عاملی المهدی را بر عهده گرفت؟ روایت جزییات حضور مهدی التاجر، میلیاردر ایرانی-بحرینی به همراه تحلیل حضور وی به عنوان یک مدل از سرمایه گذاری خارجی پس از انقلاب مهم ترین بخش گفت و گو با اوست. این گفت و گو از مجموعه تاریخ شفاهی معادن ایران که به همت معدن نامه تهیه شده، انتخاب شده است.
*شما در دوره آقای محلوجی یک تیم بودید که مکمل همدیگر بودید. میخواهم بدانم آشناییتان با آقای محلوجی چطور صورت گرفت و چطور قبول کردید وارد وزارت معادن و فلزات شوید؟
من تا سال 68 به علت حضورم در اتاق و اینکه کمیته ایرانی اتاق بازرگانی بینالمللی (ICC) را به وجود آوردم و به دلیل مقالات و یادداشتهایی که در مطبوعات مینوشتم شناخته شده بودم. مثلا یادم است که برای اولین بار 20 یادداشت در روزنامه اطلاعات نوشتم که مورد توجه زیاد قرار گرفت. یک روز در اواخر سال 1368 در دفترم در اتاق بازرگانی در خیابان طالقانی نشسته بودم که دو سه نفر از دوستان آقای مهندس محلوجی سراغم آمدند؛ فکر میکنم آقایان دکتر شمس اردکانی، مهندس شکرریز و مهندس علی کلاهدوز بودند و گفتند آقای مهندس محلوجی با تو کار دارد و میخواهد تو را به کار دعوت کند. آن موقع آقای محلوجی وزیر معادن و فلزات شده بود و این سه نفر معاون او بودند. چون با آقای شمس از دوره دانشکده آشنایی داشتم با ایشان رفتم و مذاکراتمان به منزل آقای محلوجی ختم شد و خلاصه مطلب این بود که ایشان فرمودند تو که اینقدر راجع به سرمایهگذاری خارجی و ضرورت جذب سرمایهگذاری خارجی مطلب مینویسی ما میخواهیم یک کار بزرگ انجام دهیم و تو عهدهدار این کار شو.
کارشان طرح آلومینیوم بندرعباس بود که به طرح آلومینیوم المهدی معروف شد و از من خواستند مدیرعامل شوم. به ایشان گفتم من تا به حال کار اجرایی جدی انجام ندادهام؛ گفتند کمکت میکنیم. بنا بود 8/1 میلیارد دلار در این پروژه سرمایهگذاری شود که رقم کلانی بود. همزمان بنا شد مشاور اقتصادی آقای مهندس محلوجی هم باشم که قبول کردم. من آقای محلوجی را آن زمان خیلی نمیشناختم و یادم نمیآمد که قبلا ایشان را دیده باشم. چون ایشان آن زمان در جامعه خیلی شناخته شده نبود به علت اینکه ایشان در دوره جنگ بیشتر با آقای هاشمی کار میکرد و مسوول تأمین یکسری تجهیزات نظامی بود که من بعدها متوجه شدم. به نظرم میآمد آقای هاشمی ایشان را خوب میشناخت و به همین دلیل وزیر شده بود.
*یک عده هستند که با یکسری اشخاص یا گروهها کار نمیکنند. شما که اقتصاددان بودید و دیدگاه خاص خودتان را داشتید نظرتان در مورد کار کردن با دولتی که قویترین دولت جمهوری اسلامی بود چه بود؟
من معتقد بودم و هستم که ما از طریق اصلاحات و از درون سیستم باید کار کنیم و شرایط را اصلاح کنیم و بهبود ببخشیم. تغییرات ناگهانی در روند توسعه همیشه با مشکل مواجه میشود. ولی ضمناً عقیدهای که داشتم این بود که نمیخواستم در دولت کار کنم و تقریبا هیچ گاه سمتهای دولتی را نپذیرفتم اما زمانی که آقای محلوجی از من دعوت به کار کردند و تیم همکار ایشان را دیدم دو سه نکته را با ایشان در میان گذاشتم. یکی اینکه اعتقاد به اقتصاد آزاد داشتم و دارم و معتقد بودم و هستم که این بهترین راه در دنیای امروز برای اداره اقتصاد است. دوم اینکه آنچه من را برانگیخت مساله سرمایهگذاری خارجی بود چون معتقد بودم اگر بتوانیم خارجیها را به داخل کشور بکشانیم دو سه اثر خیلی مهم خواهد داشت. حجم سرمایه آنقدر مهم نیست به خصوص که ما درآمد نفت داریم و درآمد نفت میتواند بخش مهمی از سرمایههایی را که صرف زیرساختها میشود تامین کند بنابراین ایران کمبود سرمایه جدی ندارد و نخواهد داشت. ولی آنچه شدیدا کمبود دارد سازماندهی پروژه، چگونگی جذب تکنولوژی در پروژه و طی کردن فرآیند تولید و دسترسی به بازار است. ولی نیاز دیگری به سرمایه گذار خارجی هست که کمتر به آن توجه می شود. زیرا به علت جنگهای مختلف در کشورمان طی تاریخ و به خصوص در دوره 300،400 سال اخیر، بهکارگیری ضوابط قانونی در کشور خیلی ضعیف شده است و ما نمیتوانیم در یک فضای منسجم برنامهریزی شده که یک صنعت نیاز دارد خیلی خوب کار کنیم. ما در تاریخ یاد گرفتهایم که انعطاف داشته باشیم و جایی اگر لازم است یک مقدار دروغ هم بگوییم (متأسفانه) تا بتوانیم از مشکلات فرار کنیم. ما و ترکها در این کار شبیه به هم هستیم. ولی عاملی که باعث شده ترکها خودشان را با دنیای مدرن هماهنگ کنند ولی ما نتوانستهایم نظمپذیری است. شاید هم تعلل در نظمپذیری ریشه در فرهنگمان داشته باشد. وقتی قرار است در ضمن کار، ضابطه خاصی رعایت شود، اما و اگر خیلی جا ندارد اما ما همه چیز را با اما و اگر یاد گرفتهایم. بنابراین محدودهها خیلی تعریف شده نیست. در نتیجه من معتقد بودم که سرمایهگذاری خارجی به صورت مستقیم که طرف را موظف کند مسوولیت قبول کند به نفع مملکت است زیرا به ساخته شدن چارچوبهای منسجم در ایران کمک میکنند. و بالاخره نکته سوم که به ایشان گفتم خبرگی تیم ایشان بود که من می پسندیدم . وقتی دیدم در نکاتی که گفته شد توافق کافی وجود دارد من خیلی به پیشنهاد آقای مهندس محلوجی علاقهمند شدم. کار با آقای مهندس محلوجی خیلی لذتبخش است زیرا تکلیفها روشن است و کار بسیار جدی است. جایی که فکر می کنم آقای محلوجی مقداری از من ناراحت شد، جای دیگری بود.
من مدیرعاملی پروژه المهدی را قبول کردم و از نقطه صفر کار را شروع کردم. به نظرم زمینی به مساحت 10 هکتار بود در بندرعباس که به این کار اختصاص داده شده بود و باید ابتدا صاف میشد تا آماده کار شود. نزدیک محلی که قرار بود بستر فولاد مبارکه باشد (چون فولاد مبارکه قبل از انقلاب قرار بود در بندرعباس ساخته شود ولی بعد از انقلاب تصمیم گرفتند آن را به اصفهان منتقل کنند که البته باعث زیان زیادی شد و به ترتیبی که شنیدم 20 درصد کاراییاش را از دست داد چون ماشینآلات براساس سطح کنار دریا طراحی شده بود). زمین را تحویل گرفتیم و بعد هم یک دفتر در خیابان نفت در تهران به ما داده شد. آقای مهندس محلوجی با کسی که قرار بود سرمایهگذاری کند صحبت کرده بودند.
این سرمایه گذار که بود؟
این شخص آقای مهدی التاجر بود که ایرانیالاصل ولی اهل بحرین بود و در دوبی و انگلستان زندگی میکرد. آدم خیلی پختهای بود و طوری که خودش تعریف میکرد خیلی ثروتمند بود و میگفت من دوبی را ساختهام و نشانههایی که از سوابق میداد بیربط نبود. ایشان همان کسی بود که میگفت اگر شما قشم را 20 سال به من اجاره بدهید من آن را مدرنتر از دوبی میسازم و به شما تحویل میدهم. به نظر میرسید ایشان این قابلیت را داشت ولی ایران همیشه در مقابل دعوتهای اینچنینی خیلی مقاومت کرده است و نگرانیهایی مانند دوره قاجار به وجود میآید. مهدی التاجر شرکتی داشت که در یکی از مناطق آزاد انگلستان ثبت شده بود. در دنیا یکسری مناطق آزاد وجود دارد که معمولا شرکتها با سرمایه کم در آن ثبت میشوند و در مناطقی که آزاد هستند خیلی مالیات پرداخت نمیکنند و خیلی هم قابل پیگیری نیست. دفتر نمایندگی این شرکت در دوبی بود و آقای التاجر قصد داشت از طریق آن شرکت 60 درصد در آلومینیوم المهدی سرمایهگذاری کند. ضمن اینکه به نظرم آقای هاشمی رفسنجانی هم ایشان را میشناختند. آقای التاجر میگفت که با حافظ اسد نیز ارتباط دارد و ظاهرا گاهی به عنوان یک رابط بین ایران و سوریه عمل میکرد. من از حدود این ارتباط خبر ندارم اما از نوع برخوردی که با ایشان میشد، میتوان فهمید که روابط نسبتا نزدیکی دارد. ایشان امکانات خیلی گستردهای داشت. من به دو سه تا از کاخهایش رفتهام. در اروپا نیز شناخته شده بود. در داخل کشور از نظر سیستم امنیتی دو دیدگاه نسبت به ایشان وجود داشت. یک دیدگاه مثبت و دیگری منفی. به هر حال وزارت خانه معتقد به جذب آقای مهدی التاجر بود و فکر میکردند این پروژه به دست ایشان عملی میشود و به نفع مملکت است. برای اینکه این کار را انجام دهیم میخواستم کارهایی را که در اروپا و آمریکا یاد گرفته بودم انجام دهم. اگر قرار بود قراردادی بسته شود باید چهار پنج نفر از بهترین افراد متخصص مملکت نظارت و بررسی میکردند و سپس قرارداد امضا میشد. ما به محض اینکه گروه را از افرادی چون آقای اصغر فخریه کاشان و یک حقوقدان زبردست قراردادهای بین المللی چون آقای مصطفی شهابی تشکیل دادیم که قراردادها خوانده شود. آقای التاجر به آقای محلوجی میگفت این افراد تا بخواهند این قرارداد را بخوانند و نظر بدهند چند ماه گذشته و خلاصه جوی را ایجاد میکردند که آقای مهندس محلوجی نگران عدم پیشرفت کار میشد و میگفت باید سریعتر این کار را انجام دهید. من میگفتم من و همکارانم (که همه در مسائل فنی، فایننس و حقوقی شناختهشده هستند) حاضریم شب و روز کار کنیم. ولیکن ایشان نگران بود که سرمایهگذار ممکن است منصرف شود.
فشار آقای مهدی التاجر برای ظاهرا سرعت بخشیدن به کار آنقدر بود که حتی فرصت مطالعه قرارداد را غیرممکن میکرد و من این نوع کار را صلاح ندانستم و کنارهگیری کردم تا در پیشرفت کار خللی وارد نشود. اما در وزارتخانه به عنوان مشاور باقی ماندم. من با آقای مهندس محلوجی اصلاً مشکلی نداشتم و روشهایشان را قبول داشتم و ایشان کارهای بسیار مهمی در وزارتخانه انجام داد که لیست بالابلندی دارد و در اینجا مجال پرداختن به آنان نیست. مثلاً تغییر و تحولی که در ذوب آهن اصفهان صورت گرفت و تعداد کارکنان از 35 هزار به 11 هزار تقلیل یافت بدون آنکه کسی بیکار شود (به دلیل اشتغالی که به صورت خصوصی برایشان ایجاد شد)، تنها نمونهای از آن کارها است. بحثی که در پروژه المهدی بود و در کنار بحث دیگری که میخواهم مطرح کنم که به نظرم باید روی آن توجه کنیم این است که ما (یا من به عنوان کارشناسی که همیشه تبلیغکننده کار با خارجیها و مشوق این کار از نظر تئوری هستم) باید تصمیم میگرفتیم که اگر بخواهیم خیلی سفت و سخت ضوابط فنی و حقوقی را در نظر بگیریم طرف خارجی با چه انگیزهای باید به داخل بیاید زیرا در مملکتی زندگی میکنیم که هزار مشکل دارد و شاید سرمایهگذاران در جاهای دیگر میتوانند امتیاز بهتری داشته باشند. اگر بخواهیم آسان بگیریم و قراردادهای نامتوازن و احتمالاً نامناسب را امضا کنیم به امید اینکه اگر به مشکلی برخوردیم میتوانیم بعدها آن را اصلاح کنیم، اتفاقاتی میافتد که ممکن است منافع مملکت در آن ملحوظ نباشد. به نظرم میآمد که باید حداقل ضوابط به درستی رعایت شود و به علاوه قرارداد برای ملاحظه متخصصین در دسترس باشد. این نوع برخورد حداقل در پروژه آلومینیوم تا زمانی که من بودم به مشکل برخورد کرد. خلاصه اینکه آقای التاجر به نوعی میگفت من با بانکهای خارجی مذاکره میکنم که برای شما پول بگیرم و شما خودتان باید تضمین کل فایننس را از طریق بانک مرکزی بدهید.
*آیا این کار را در توان ایشان میدیدید؟
روابط ایشان خیلی گسترده بود و آشنای زیاد داشت. ولی به نظرم تواناییاش در این بود که توان و ضمانت بانک مرکزی ما را میفروخت؛ کاری که ما شاید خودمان نمیتوانستیم به خوبی انجام دهیم یا شاید هم بلد نبودیم. به نظرم ایشان تاجر خیلی موفقی بود و توان یک تاجر در این است که بتواند پتانسیلهای خود را بفروشد و ایشان از عهده این کار برمیآمد و زد و بندهای سیاسی مربوط به این کار را هم بلد بود.
*ایشان قبل از این پروژه در ایران سابقه سرمایهگذاری داشتند؟
صحبتهای متفاوتی بود ولی من هیچ گاه پروژه تمامشدهای از ایشان ندیدم.
*فقط در ایران این شرایط بود؟
آن طور که ایشان تعریف میکرد میگفت دوبی را با رئیس دوبی با هم ساختهاند و ادعا داشت که ایده را خودش داده است.
*رابطه شما با آقای التاجر چطور بود؟ آیا با هم رفت و آمد داشتید؟
خیلی خوب بود. در همان مدتی که با هم کار میکردیم مرتبا در دوبی، انگلستان، پاریس و ایران در جلسات با هم بودیم و مشکل ارتباطی با هم نداشتیم. البته دیدارهایمان در هتل بود. شاید ایشان با من مشکل پیدا کرد چون من آن طور که از من انتظار داشتند قراردادها را سریع امضا نمیکردم.
*خودشان میآمدند یا مشاورهایشان؟
چند مشاور داشتند. ایشان یک مشاور انگلیسی داشت که متخصص آلومینیوم بود و مدتی مدیرعامل آلومینیوم دوبال در دوبی. چند متخصص هم همیشه همراهش بودند. یکی دو دستیار داشت که دستیار کارهای تجاریاش بودند. آقای مهندس علی کلاهدوز از طرف هیئت مدیره همیشه کارهای ما را کنترل میکرد. البته ایشان خودش میگفت که من تصمیمگیری حاجی زغالی میکنم. به این تعبیر که میگفت به کار نگاه میکنم اگر به دلم نشست قبول میکنم و اگر نه، قبول نمیکنم و بدین ترتیب تمام ریسکهای مربوط به آن تصمیم را هم قبول میکنم (که البته شوخی میکرد). معتقدم آقای کلاهدوز بسیار انسان سالم و خوبی است. ایشان میگفت نمیتوانی آدمها را بشناسی ممکن است یک نفر را بعد از بیست سال هم نتوانی بشناسی.
مطالب مرتبط