علیرضا بهداد: به شب نزدیک میشویم. کارمندان ساختمان سمیه وزارت صمت به خانههایشان رفتهاند اما چراغهای طبقه دهم هنوز روشن هستند.
دفتر وزیر صمت مهمان آشنایی دارد. جلسهای پشت درهای بسته شروع شده است و سه ساعت به طول میانجامد.
روزهای زیادی صرف شده تا طرح برکناری یک معاون وزیر آماده شود و حالا این طرح در سکوت محض آماده اجرایی شدن است. دقایقی به نیمه شب نمانده که وجیهاله جعفری از اتاق وزیر بیرون میآید، چشمش به مجسمه شیر سنگی حوزه وزارت میافتد، دکمه آسانسور را میزند و سرخوش از اتفاقی که قرار است بیافتد، به پارکینگ وزارتخانه میرود.
پیش از آن جلسهای با حضور وزیر، رئیس کمیسیون صنایع و معادن و جمعی از معاونان وزارت صمت و فعالان بخش تولید و تجارت برگزار شده و خداداد غریب پور، رئیس ایمیدرو گزارشی از اقدامات انجام شده از سوی این سازمان را ارائه میدهد و مورد تحسین حاضران قرار میگیرد.
این گزارش سبب نمیشود که علیرضا رزمحسینی حوادث مشهد را در زمان استانداریاش فراموش کند.
چند ماه پیش بود که به مراسم افتتاح گندلهسازی سنگان دعوت شده بود.
رئیس جمهوری سخنان غریبپور را میشنید و از اقدامات صورت گرفته در بخش معدن و صنایع معدنی قدردانی میکرد.
کنداکتور به گونهای بود که استاندار خراسان رضوی چند دقیقهای بیشتر حق سخنرانی نداشت.
ناراضی به نظر میرسید و وقتی حسن روحانی، طرح را افتتاح کرد و علی برکتالله را گفت، رزمحسینی دلخور از وقت کمی که برایش گذاشته بودند، سالن افتتاحیه را ترک کرد چون آنگونه که توقع داشت نقشی در جریان این افتتاحیه نداشت.
کینهای در دلش شکل گرفت و تصمیم داشت به هر شکل که شده انتقامش را از غریبپور بگیرد و به همین خاطر بلافاصله در جلسهای که با حضور او و سایر فعالان بخش صنعت و معدن برگزار شد، به او پرخاش کرد و نتوانست خشم خود را کنترل کند.
تصور میکرد که غریبپور فردی قدرتمند است با لابیهای اقتصادی و سیاسی زیاد. باید شاخ این گوزن را میشکست و منتظر فرصت بود.
چرخ روزگار گشت و گشت تا سکاندار وزارت صمت شد. حالا بهترین فرصت برای انتقام بود. از همان روزهای اول کارش در ساختمان سنگی "سناتور رضایی" متوجه شد که قد غریبپور از او بلندتر است و تاب نیاورد تا رئیس ایمیدرو را در راس اخبار ببیند.
اما فضا برای انتقام و تغییر و تحول را مناسب ندید. حالا او بود که باید لابی میکرد تا هر طور که شده از غریبپور را کنار بزند. با نمایندگان مختلف از جمله هماستانیهای خود جلسه میگذاشت و نظرشان را درباره این تغییر جویا میشد.
نتوانست نظرات را جلب کند و حتی از سوی یکی از نمایندگان به او گفته شد که بهتر است دست از این تغییر بردارد.
مدتی گذشت تا توانست بر اوضاع وزارت تحت مدیریتش تسلط یابد. حکمهایی زد و گافهایی داد که صدای فعالان بخش و رسانهها را درآورد.
خود را یار و همسنگر شهید سپهبد قاسم سلیمانی معرفی میکرد اما روشی در پیش گرفت که با مشی آن شهید همخوانی نداشت.
خوب میدانست که کینه، حسادت و تنگنظری پاشنه آشیلش خواهد شد اما حس خوب انتقامجویی را نتوانست از خود دور کند.
این بود که نقشهای طراحی کرد تا غریبپور را به روش گازانبری کنار بگذارد. درباره نقشهاش با کسی صحبت نکرد و در پی آن بود که دیگر گاف ندهد.
انتصابهایش در بخش تجارت از او چهرهای بله قربانگو و ضعیف در ذهن افکار عمومی ساخته بود. این بار نمیخواست درگیر حاشیهها شود چون میدانست که ممکن است به قومیتگرایی و باجدهی متهم شود.
قیمت برخی کالاهای اساسی در کشور بالا میرفت باید بیش از ۷۰ درصد وقت خود را به تنظیم بازار و بازرگانی داخلی اختصاص میداد.
سرش که خلوت شد، فرصت را مناسب دید تا نقشهاش را اجرایی کند.
آن شب کسی خبر نداشت چه اتفاقی قرار است بیفتد. کارمندان وزارت به خانههاشان رفته بودند اما چراغهای طبقه دهم روشن بود.
از قبل به جعفری گفته بود چه نقشهای در سر دارد. آنشب تمام سنگهایش را با او وا کرد. گفت که دیگر تحمل غریبپور را ندارد. اما چون میدانست هزینه برکناری او بالاست، قول گرفت تا موضوع به کسی گفته نشود.
قرار شد راس ساعت ۸ صبح روز دوشنبه، ۱۷ آذر در ساختمان سپهبد قرنی جعفری را ببیند.
جعفری آن شب راحت نخوابید. مانده بود چه کند. مطیع دستور سازمانی مدیرِ مدیرش باشد یا مدیرش.
او ساعت ۸ وارد حوزه ریاست ایمیدرو شد. وزیر هم لحظاتی بعد آمد. ساعت ۷ غریبپور را خواسته بود. به او گفت که دیگر نمیتوانیم با هم کار کنیم. جعفری جایگزین تو شده و باید به ایمیدرو بروی و تودیع شوی.
مراسم راس ساعت ۸ شروع شد. حکم را از قبل زده بود و در اختیار روابط عمومیاش گذاشت تا منتشر کند.
غریبپور هم آمد اما در لابی سازمان ماند تا رزمحسینی برود. به اتاقش رفت، به جعفری تبریک گفت و پس از جمع کردن وسائل خصوصیاش ساختمان ایمیدرو را برای همیشه ترک کرد.
این داستان ادامه خواهد داشت، کارمندان به خانههاشان میروند، چراغهای دفتر وزیر تا پاسی از شب روشن میماند و چشم آن شیرهای سنگی منتظر میماند تا کلیددار جدید سمیه بیاید و کلیددار قدیمی دکمه آسانسور را بزند و راهی پارکینگ شود.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست