سه شنبه 6 آذر 1403 شمسی /11/26/2024 1:58:09 AM
  • گروه مطلب:| گفتگو| معدن| فارسی|
  • کد مطلب:13529
  • زمان انتشار:يکشنبه 24 فروردين 1399-23:5
  • کاربر:.
روایت سروش کامیاب از چگونگی انتقال فولاد بندرعباس به مبارکه اصفهان

سروش کامیاب در اوایل دهه ۵۰ وقتی شاه تصمیم به توسعه صنعت فولاد ایران گرفت، به عنوان مدیر پروژه فولاد بندرعباس منصوب شد. بعد از انقلاب در ایران ماند تا شورای انقلاب را راضی کند که این پروژه به اجرا برسد. استدلال های او اگرچه موردتوجه مدیران انقلابی وقت قرار نگرفت اما توانست با توجه به انتقال این کارخانه به مبارکه اصفهان، اجرائی شدن آن را به نظاره بنشیند و در ایجاد آن نقش داشته باشد. اکبر ترکان، مشاور رئیس جمهور، یکی از شاگردان او در دانشگاه شریف بوده است که بعد از انقلاب نیز به کمک استاد خود آمد تا او را در زنده نگه داشتن این پروژه کمک کند. او هنوز هم به توسعه فولاد در ایران دل خوش کرده و در هر مراسمی که درباره صنعت فولاد ایران برگزار می شود، حضور می یابد.
چه کسانی فولاد مبارکه را ساختند

من 79 سال پیش در خانواده ای نسبتا متوسط در محله شیخ هادی تهران به دنیا آمدم. پدرم کارمند گمرک و مادرم دبیر دبیرستان بود.

در سال ۱۳۳۷ پس از ورود به دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۱ در رشته مهندسی مکانیک درجه کارشناسی خود را گرفتم و بعدها با ادامه تحصیل در این رشته به اخذ درجه دکترا موفق و در دانشگاه آریامهر سابق (شریف کنونی) به تدریس مشغول شدم. در زمان ریاست دکتر رضا امین در این دانشگاه سه سال استادیار بودم و از آنجایی که به کار صنعتی خیلی علاقه مند بودم و متوجه شدم اگر در دانشگاه بمانم، نمی توانم کار اجرائی کنم و همچنین در آن زمان در آنجا یک مقدار بحث های سیاسی به وجود آمده بود ترجیح دادم از آن محیط بیرون بیایم.در سال دوم، معاون دانشکده مکانیک بودم و در آن موقع دکتر امین شرکت ملی صنایع فولاد ایران را ایجاد کرده بودند که به عنوان ذوب آهن گازی (احیای مستقیم فعلی) معروف شد. طی دیداری که با دکتر امین داشتم، از ایشان خواستم که وارد حیطه فولاد شوم و نهایتا در سال ۱۳۵۳ به عنوان کارشناس فولاد وارد این شرکت شدم.

ذوب آهن اصفهان در سال 1352 کار خود را شروع کرده بود، در آن زمان یک بحث در جامعه ایران این بود که شرکت ملی صنایع فولاد ایران، غربی و ذوب آهن شرقی است و متاسفانه این افکار اثرات بدی داشت. ظاهرا عده ای با توجه به گرایش های سیاسی که داشتند، ذوب آهن را محصول تفکر کمونیستی و ایجاد فولاد گازی که ریشه در تکنولوژی غربی داشت را برای تعدیل این تصورات در ایران تلقی می کردند. گاهی هم این بحث مطرح می شد که چرا نباید تولید فولاد به روش کوره بلند را دنبال کنیم؟ کوره بلند را شوروی های سابق در ایران اجرا کرده بودند، روش خوبی بود اما به شرطی که زغال داشته باشیم.در کشوری که گاز دارد، دلیلی نیست که با روش کوره بلند و با استفاده از زغال سنگ به تولید فولاد بپردازیم. از نظر کارشناسی به صلاح بود که ما به سمت تولید فولاد به روش گازی برویم.

ورود ایتالیایی ها به پروژه

از آنجایی که شاه با پسر پادشاه مخلوع ایتالیا آشنایی داشت، سازمان Italian p&t مدیری داشت که یک شخص فلسطینی بود و در فرانسه بزرگ شده بود، فراماسون بود و کلاشخصیت عجیبی داشت. زبان های فرانسوی، ایتالیایی، انگلیسی و عربی را بلد بود و ظاهرا این دو با هم همکلاس بودند و طی مذاکرات اولیه در سن موریس برنامه این کار چیده شده بود و گفته بودند ایشان می تواند برای شما فولادسازی راه بیندازد. آقای امین و اگر اشتباه نکنم آقای نجم آبادی وزیر صنایع این توافق را امضا کردند.

بنابر این یک گروه ایتالیایی حاضر شدند در بندرعباس واحد  فولادسازی سه میلیون تنی را راه اندازی و شروع به تولید ورق نمایند. قرار شد من با ورود به شرکت ملی صنایع فولاد ایران در جلسات مربوط به این سرمایه گذاری شرکت کنم. قرار بود مهندسی این کار را Italian p&t انجام دهد و نورد را هم سین سیور سرمایه گذاری کند.

تجربه Italian p&t در کوره بلند بود و با اصرار خودش در این حوزه وارد شد. از نظر اقتصادی آنالیزی که من از این موضوع دارم این است که هر کشوری که گاز دارد و زغال ندارد یا کم دارد، تنها راهش احیای مستقیم است. هر کشوری که زغال دارد و گاز ندارد، تنها راه برای آنها کوره بلند است و کشوری که هر دو را دارد، باید بسیار با دقت آنالیز اقتصادی کند که کدام به صرفه تر است.

در این میان شرکت ملی صنایع فولاد ایران که در ابتدا ذوب آهن گازی بود و بعد نامش تغییر کرد و با ذوب آهن ادغام شد و نامش به شرکت ملی فولاد ایران تغییر پیدا کرد، تلاش و مقاومت کرد و منجر به احیای کوره مستقیم شد.

ساخت ذوب آهن و آغاز حرکت صنعتی واقعی ایران

واقعیت نبودن زغال در ایران مسئله مهمی بود. زمانی که در دانشکده فنی درس می خواندم؛ دکتر امیرعلی شیبانی به دانشجویان معدن درس ذوب آهن می داد. وقتی ایشان با ماشینش می آمد، به نام ذوب آهن دولتی ایران که قسمتی در وزارت اقتصاد یا وزارت صنایع ایران بود، می خندیدیم؛ چون ذوب آهنی در کار نبود. این داستان در زمان ۱۳۳۹ و زمان ورود آقای ارهارد پدر اقتصاد آلمان، به ایران است. با این وضعیت این سازمان تشکیل شده بود اما دکتر شیبانی با سابقه ای که در فرانسه داشت، دو نکته در فکرش بود. راه، کوره بلند است. قبل از جنگ جهانی دوم گاز مطرح نبود. این مطلب ابتدا در مکزیک مطرح شد و آنها شروع به استفاده از گاز کردند و سیستم HYL را راه اندازی کردند و آمریکایی ها هم به دنبال آن میدرکس را راه انداختند. آلمان ها هم موفق نبودند. زمانی که کارها را انجام داده بودیم (دکتر امین هم از شرکت صنایع ملی فولاد ایران رفته و آقای نجم آبادی رئیس شرکت بود) تا زمان دکتر امین مسئله ای نداشتیم اما آقای نجم آ بادی اطلاع دادند که قرار است دکتر شیبانی برای دیدن کارها بیایند که بنده هم خیلی استقبال کردم. ایشان آمدند و از من خواستند کارهایم را به ایشان نشان دهم. من هم کارهایی که آماده بود از جمله نقشه بندرعباس، ورودی سنگ آهن، کوره احیای مستقیم، ذوب ریخته گری و... را آوردم و ایشان گفت به جز نقشه نبرد، بقیه را دور بیندازید. ایشان به کوره بلند اعتقاد داشت و نظرش هم درست بود. البته یک اشکال داشت؛ قبل از جنگ جهانی دوم مسئله ذوب آهن گازی مطلقا وجود نداشت. دوم اینکه در کتاب های درسی قبل از جنگ جهانی دوم که تمام این استادان آنها را خوانده بودند، نوشته بود با کوره الکتریکی نمی توانید ورق تغییر فرم پذیر بسازید؛ چرا؟ چون ذوب کوره الکتریکی حدود هشت ساعت طول می کشید و ترانسفورماتورها ضعیف بود و آن زمان نداشتند. بنابراین در ذهن دکتر شیبانی دو مورد وجود داشت که از نظر خودش هم درست بود. یکی اینکه بحثی به جز کوره بلند وجود نداشت. دوم اینکه کوره الکتریکی درست است اما با آن نمی شود ورق تغییرپذیر ساخت؛ بنابراین هر دو به عنوان یک خیانت در سطح بالاتلقی شد.

ساخت ذوب آهن در ایران تحولی در کشور ایجاد کرد که خیلی از نداشته هایمان را جبران کرد و این موضوع بر اساس تصمیمات دکتر شیبانی در آن زمان نشئت گرفته است. در واقع آغاز حرکت صنعتی واقعی ایران از ساخت ذوب آهن شکل گرفت.

احداث و شکل گیری فولاد بندرعباس

سال ۵۳ شروع شد و اول سال ۵۴ طرح توجیه فنی اقتصادی را به سازمان برنامه بردیم و شهریور ۵۴ سازمان برنامه آن را تایید کرد و قرارداد مهندسی با Italian p&t هم امضا شد که به اواخر سال ۵۴ رسیدیم که از سازمان برنامه خواستیم در بودجه سال بعد مبلغی را به ما اختصاص دهند تا کار را دنبال کنیم که البته انجام نشد. آن سال دولت بودجه کافی نداشت.

سال ۵۲ زمینی به این کار اختصاص داده شده بود؛ یعنی برنامه این بود که در سال ۵۲ شرکت ادیبی و همکاران که شرکت مهندسی مشاور بود، طرح جامع بنادر ایران را ارائه دهد و در این طرح، منطقه ای را در ۳۰کیلومتری بندرعباس به فولاد اختصاص دادند. این منطقه در کنار کوه گچی بود که حاوی اورانیوم است. یک منطقه جزرومدی واقعا پرت که وقتی ما متوجه شدیم و به آنجا رفتیم، فهمیدیم روی زمین خشک اما زیر آن لجن است.

بعد از اینکه تمام کارها انجام شده بود، متوجه این اشکالات شدیم و مورد دیگر اینکه حرکت کوه گچی و گنبد نمکی است که منجر به زلزله می شود.

آن زمان کسی به دنبال این مطالب نبود و سنگ های رنگارنگ آنجا برای ما جالب بود اما به بحث اورانیوم و پرتوزایی فکر نمی کردیم . به هرحال متوجه شدیم این زمین اصلاجوابگوی کار ما نیست. نوروز ۵۵ به بنده ماموریت دادند که اگر این زمین ایراد دارد، باید در بندرعباس مکان مناسبی را پیدا کنم و باید زمینی خوب و کنار دریا می بود که منطقه ای در کنار توانیر انتخاب شد که کنار دریا بود و در زمین پشت آن هم امروزه پالایشگاه و فولادسازی و آلومینیوم بندرعباس پیاده شده است. زمین برای استفاده آماده شده بود و شرکت هیوندایی آمد. خیلی سریع چند سوله زدند و تیمشان را آوردند و مانند سیستم نظامی هشت صبح با سوت، پرسنل بیرون آمده و تا ساعت ۱۲ کارشان را انجام می دادند. دو نفر بودند که وقتی استاد کار می کرد، چتر آفتابگیر را روی سر او نگه می داشتند و از ساعت ۱۲ تا سه استراحت کرده و دوباره تا شب کار می کردند.

در آن گرما که همه فراری بودند، اینها در آن شرایط کار می کردند که برای ما خیلی عجیب بود. این کار ادامه داشت تا اوایل سال ۵۷ که حواشی انقلاب شروع شد. از نظر احیای مستقیم هم اهواز سه مورد HYL، میدرکس داشت اما با اتفاقاتی که در اهواز افتاد و با مسافرت هایی که داشتم و جاهای دیگر را دیدم، متوجه شدیم باید به سمت کار با میدرکس برویم. میدرکس با اینکه آمریکایی است اما امتیاز این کار را به شرکتی در آلمان داده بود که این شرکت یک واحد احیای مستقیم هم در هامبورگ گذاشته بود و پرسنل اهواز در هامبورگ دوره کارآموزی دیده بودند و ما هم بررسی کرده بودیم و همین ها باعث شد متوجه شویم که متد موردنیاز ما همین است. اما با وجود همه این موارد، مناقصه را انجام دادیم که از شرایط باخبر باشیم. درنهایت میدرکس انتخاب شد اما هم زمان با مسائل انقلاب شد و قراردادی منعقد نشد. آلمانی ها این امتیاز را داشتند که این کار را در ایران انجام دهند نه آمریکایی ها.

خاطره ای از زمان اعتصابات سال 1357

زمانی که اعتصابات انقلاب در آذر ۵۷ شروع شده بود، مدیر بندرعباس بودم. کار شروع شده بود و کار آب شیرین کن هم در حال انجام بود. اولین نقطه شمشیر هم من بودم و می آمدند برخلاف سیستم صحبت می کردند و من هم می خواستم جوابی به آنها بدهم اما نمی توانستم. به هرحال این روابط تلخ بود چون آنها من را به عنوان مدیر سیستم می شناختند. یک روز مقابل دوستان صحبت می کردم؛ به من خبر دادند راننده شرکت در بندرعباس تصادف کرده و حالش هم خوب نیست. خواستم خیلی زود به او رسیدگی کنند. گفتم خدایا در این اعتصابات و جریان گفت وگوها باید به این بنده خدا هم برسم. گرما هم هنوز در آنجا غوغا می کرد. سوار ماشین که شدم، خیلی داغ شده بود و همان زمان یک زنبور من را نیش زد. همان لحظه از خدا معذرت خواهی کردم که اعتراض کرده بودم. همین موضوع یک درس به من داد که دیگر غر نزنم. خوشبختانه به آن راننده رسیدگی شد و مشکلی پیش نیامد. در آن مدت برای بندرعباس اتفاقات زیادی افتاد ولی عاقبت خوبی پیش آمد.

بعد از پیروزی انقلاب

آن زمان به ما اعتراض می شد که مگر شما چقدر تجربه داشتید که پیشنهاد ایتالیایی ها را برای کار در ایران قبول کرده اید؟ کروپ به عنوان مهندسان مشاور با ما همراه بودند و این دو شرکت ایتالیایی ها را آنالیز کردند و ما هم به عنوان شاگرد کار را از آنها یاد گرفتیم. بحث هم درست بود چون من سال ۵۳ به عنوان کارشناس وارد این کار شدم و ۵۶ قرارداد امضا کرده بودم.

کار تقریبا متوقف شده بود و دی ماه ۵۷ عملاکاری انجام نمی شد. انقلاب که شد، مدیریت شرکت ملی صنایع فولاد برداشته شد و گروهی آمدند که شامل آقای مالکی از ذوب آهن، دکتر حسن علی شیبانی (برادر عباس شیبانی که مرحوم شده) و آقای بزرگمهر بودند. آقای آشتیانی مدیرعامل ذوب آهن شد و اولین کسی که آنجا آمد، آقای احمدزاده بود و در آن زمان دکتر احمدزاده که آمده بود، بحث این بود که وزارت فولاد می خواهیم اما آقای آشتیانی مدیرعامل ذوب آهن بود و آقایان گروه هیات مدیره آمدند و مدیرعامل هم مهندس جعفری برای شرکت مهندسی ملی صنایع فولاد ایران تعیین شد. من به عنوان یک مدیر از سیستم قبل در سازمان مطرح بودم اما به عنوان کارشناس در کار باقی ماندم.

زمانی که دکتر امین در شرکت ملی صنایع فولاد ایران بود، دکتر اردبیلی مدیرعامل ایویتک شد. بعد آقای نجم آبادی آمد و از شرکت ملی صنایع فولاد ایران رفت و دکتر اردبیلی مدیرعامل این شرکت قبل از انقلاب شد و از ایویتک خارج شد. البته ما هم مایل به این کار بودیم چون به کار سیستم آشنا بود. تا زمان انقلاب که ایشان و دکتر امین رفتند؛ اولین بحث در سطح کشور شروع شد؛ اینکه فولاد بندرعباس محلی از اعراب ندارد چون کار شاه است. گفتم کار بدی که نکرده، کارخانه فولاد آورد. حالاچرا مخالفت می کنید؟ گروهی در داخل شرکت ملی صنایع فولاد ایران (که هنوز شرکت ملی فولاد ایران ایجاد نشده بود) کار را ادامه می دادند تا مهندس جعفری آمد. من هم جزء تیم ایشان بودم. آقایی به نام مهندس طالقانی بود و دکتر احمدزاده با ایشان آشنا بود. در نهایت آقایان به این نتیجه رسیدند که فولاد بندرعباس باید حتما منتقل شود اما من مخالف این کار بودم. با بودن کارخانه فولاد مشکلی نبود اما می خواستند در بندرعباس نباشد. چون می گفتند برای شیرین کردن آب هزینه گزافی باید صرف شود. اما من می گفتم باید تجهیزات را وارد و از بندر به جایی که شما می خواهید حمل کنیم که هزینه زیادی دارد. دیگر اینکه نیمی از سنگ آهن را باید وارد کنیم چون نمی توانیم سنگ آهن را به بندرعباس بیاوریم و از آنجا به اصفهان حمل کنیم.

انتقال فولاد بندرعباس به اصفهان

این کار براساس یک فلسفه و نقشه ایجاد شد و به هر حال قرار شد کارخانه به اصفهان منتقل شود. دلیل انتخاب اصفهان هم این بود که در داخل شرکت ملی صنایع فولاد ایران قرار بود مجتمعی به نام فولاد اصفهان تشکیل شود که نورد سرد داشته باشد و آنها هم کارشان را شروع و تحقیق کرده بودند؛ البته از فولاد مبارکه کوچک تر بود که گفتند این کار محلی از اعراب ندارد و کار باید متوقف شود. البته من در این میان بازنده بودم چون قرار شد از گل گهر سنگ آهن بیاوریم. خوشبختانه چادرملو بعدها به صحنه آمد و منابع تامین شد. اما بحث دیگر این بود که باید تمام قراردادها با Italian p&t بازنگری شود. چون مشخص نیست این قراردادها را چه کسی و چطور امضا کرده و این قراردادها باید به اصفهان منتقل شود و درنهایت کار به شورای انقلاب کشیده شد. تقریبا یک سال بعد مجددا کار با Italian p&t شروع شد و قراردادهای بندرعباس و فولاد مبارکه بسته و در شورای انقلاب تایید شد که با یک سری تغییرات کار در فولاد مبارکه دنبال شود. در این مدت پرسنل فولاد اصفهان کار را هدایت می کردند و آقای حسن علی شیبانی هم مجری طرح شد. شخصیت جالبی هم داشت و زمانی که کار گره می خورد، با گفتن یک لطیفه کار را پیش می برد. خاطرم هست یک روز گفتند مدیر جدید، آقای حسن علی شیبانی، قرار بود بیاید و همه هم از قبل جبهه گرفته بودند. ایشان که آمد، متوجه شرایط شد و یک نفر از ایشان پرسید شما با آقای شیبانی ذوب آهن چه نسبتی دارید؟ ایشان گفت من حسن علی شیبانی کاشی هستم که از بام تا دستشویی مصرف دارد. (با خنده) این کار ایشان واقعا یک هنر بود که با یک جمله جو جلسه را تغییر می داد. یک بار با مدیریت کشتی رانی آریا (بعدها جمهوری اسلامی) برای بازدید از تجهیزات فولاد مبارکه رفتیم و آقای شیبانی آمدند و به حرف های ما گوش کردند. من نمی توانستم خودم را قانع کنم حرف هایی که می خواهم را نزنم.

اعتقاد شخصی من این است که این پروژه نباید از بندرعباس منتقل می شد. اول اینکه می گفتند بندرعباس گرمای زیادی دارد اما بعدها پروژه هایی مانند آلومینیوم و پالایشگاه و فولاد بندرعباس جدید و... گذاشته شد. مورد دیگر اینکه می گفتند مشکل آب وجود دارد که می توانستیم با آب شیرین کن مشکل را حل کنیم. یا اینکه می گفتند خوردگی بالاست که من می گفتم خیلی از کشتی های دنیا در این دریا در حال کارکردن هستند و باید آنها را جمع کرد در آن طرف دریا که عرب ها هستند و زندگی می کنند و جایی هم برای انتقال و رفتن ندارد. مشکل ما این است که برخلاف تمام دنیا از کنار دریاهایمان فرار کرده ایم؛ یعنی از محل ثروت دور شده ایم. اروپایی ها به خاطر دریاهایشان قدرت دارند.شورای انقلاب براساس همین موارد این انتقال را به اصفهان قبول کرد.

به هر حال با این انتقال ۲۰ درصد هم کاهش بازاریابی داشتیم و یک سری تغییر و تحولات انجام شد. تنها حسن این بود که اگر فولاد به اصفهان منتقل نمی شد، ساخته نمی شد. لابی اصفهانی ها را فراموش نکنید. ایرادی به ما گرفته می شد و درست هم بود؛ اینکه به ما می گفتند شما از وقتی به بندرعباس آمده اید، اجاره خانه ها افزایش پیدا کرده و می خواستند ما از آنجا برویم. درحالی که افزایش اجاره خانه ها را می دیدند اما متوجه نبودند بودن کارخانه فولاد در آنجا چه تاثیری می تواند بگذارد. اما اصفهانی ها متوجه این قضیه شدند و در مجلس هم قدرت داشتند و توانستند این پروژه را نگه دارند و بسازند اما در بندرعباس کسی از این کار حمایت نمی کرد و فقط عده ای بودند که می خواستند جلوی انتقال فولاد به بندرعباس گرفته شود. اما امروز هم اعتقادم این است در صورت انتقال نیافتن، این کارخانه ساخته نمی شد.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

آخرین عناوین